فصل‌هایی که با ما سفر می‌کنند

گاهی برگ‌ها خیلی پیش‌تر از رسیدن باد، رنگ عوض می‌کنند
گاهی هوا در میانهٔ تیر سنگین‌تر می‌شود
و می‌دانی پاییز، بی‌صدا و بی‌اجازه
از پیش در تو قدم گذاشته است

جهان بیرون تقویم خودش را دارد
اما تن
دل
و کودکی که درون ماست
به ریتمی دیگر گوش می‌دهند
ریتمی ساخته از خاطره‌ها، مرزها
و سنگینی ناپیدای آنچه هنوز گفته نشده است

تابستان‌هایی هست که بوی زمستان می‌دهند
نه از آن رو که نور کم شده باشد
بلکه چون دل به سایه بازگشته
و سرمایی را در آغوش گرفته
که آفتاب توان گرم کردنش را ندارد

و زمستان‌هایی هست که رنگ بهار دارند
نه از آن رو که برف آب شده باشد
بلکه چون سبزی آرامی در ژرفا جوانه زده
و نخواسته منتظر روزهای گرم‌تر بماند

این فصل‌های درون اشتباه نیستند
آن‌ها نشانه‌اند
شیوه‌ای که خودِ عمیق‌ترمان
زمان را می‌شمارد
نه با ماه‌ها و تاریخ‌ها
که با زبان شدن

وقتی آن‌ها را می‌بینیم
وقتی آن‌قدر مکث می‌کنیم که بگوییم
«می‌بینمت!»
به نوعی محافظت پا می‌گذاریم
به کودک درون می‌فهمانیم
که فصل‌هایش معتبرند
حتی اگر هیچ‌کس نفهمد چرا برگ‌ها می‌ریزند
وقتی هنوز آفتاب در اوج است

و شاید عشق همین باشد
نه اصلاح کردن فصل
که هم‌قدم شدن با آن
تا هوا — چه درون و چه بیرون —
دوباره به تعادلی آرام برسد

Next
Next

وقتی مسیر از درون آغاز می‌شود